Saturday, September 28, 2013

هيچ

ذهن آشفته اى دارم، مدام چندین کار مستقل را باید بررسی و دنبال کنم و تصمیم بگیرم. چقدر انتخاب و تصمیم گرفتن سخته، خوش به حال دوران کودکی، که همه چی برامون تصمیم گرفته میشد چه آرامشی داره یک نفر که بهش اعتماد داری به جات فکر کنه و بجات تصمیم بگیره.  باید همزمان در چند جای مختلف باشم که هیچ کدوم را به دیگری نمیتونم ترجیح بدم. زندگی در دو کشور مختلف، در حالی که لازمه درمان بیماریم اینه که در کنار هم باشیم، برنامه ریزی برای کاهش زمان  جدایی  با  توجه به کارای دانشگاه و برنامه درسیم  بینهایت سخته. دقیقا باید همزمان در دو جا باشم! بحث ترجیح و انتخاب هست، الویتم با بچه دار شدنه اما زدن از کارو درسم برای اینکه پیش همسرم باشم به درسم صدمه وارد میکنه که خودش استرس زاست. نمیتونم تصمیمی بگیرم که قلبا خوشحال باشم و احساس آرامش کنم. همینه که میگم ذهنم آشفته است . بعضی اوقات میخوام سرم را به دیوار بکوبم و یا برم بیرون داد بزنم. کاش حداقل ایمان قوی داشتم که به ذکر خدا دلم آروم میشد، کاش قرار داشتم، کاش یک نفر را داشتم که بهش تکیه میکردم. یک نفر  که بهم میگفت همه را بسپار بمن و به هیچ چیز فکر نکن.  ای کاش ذهن آدم یک کلید داشت که میشد خاموشش کرد خاموش خاموش .ای کاش ذهنم برای یک لحظه خالی میشد ، حتا همین حضورم هم فراموش میکردم، انگار هرگز نبودام و نیستم و نخواهم بود.ای کاش میشد برای چند لحظه هیچ میشدی هیچ میموندی.

No comments:

Post a Comment