Sunday, July 21, 2013

در سالن كمكهاى اضطراري


يكي ار جاهايي كه ازش فرارى هستم همين امرجنسي روم هست، تنها چيزي كه ديده نميشه امرجنسي، شايد اگه اسمش را مي ذاشتند قسمت انتظار هاي طولانى و يا قسمت پرت كردن مريضها روي تخت و درد كشيدن بيشتر بهش ميخورد، به هر حال لحظه سخت و زجر آور ديدن خون رسيد .  شايد قراره من ار اين لحظات زياد ببينم پس بهتر اسامى را عوض كنم مثلن بگم لحظه شروع تلاش دوباره. احساس ميكنم بعد از هر كدوم از اين سقطها پوست ميندازم پير ميشم من قرار نبوده  زندگي آروم و بي درد سرى داشته باشم اينو ازهمون موقع كه نطفه مرا كاشته بودن برايم تقدير ديده بودن ولي باز هم خيلي هاي ديگه هستند كه از اين هم بدتر سرشون مياد دم هم نمي زنند اين قدر گرد خاك هم راه نميندازند بايد انتخاب كنم بياستم و بجنگم يا قصه بخورم و افسوس. براى جنگيدن بايديك تغيير اساسى در رفتارم بدم مثلا مثبت فك كنم و معتقد باشم كه اين مشكل حل ميشه به يك صورت، مشكلم اينه كه خودم را نمى شناسم ونميدونم چند مرده حلاجم. چطور مى تونم خودم را تغيير بدم ؟

No comments:

Post a Comment